مدیر عامل ، ویل د لوسی: "چه چیزی باعث ایجاد یک معامله گر موفق می شود؟"سوالی است که اغلب از من پرسیده می شود. در حالی که هیچ دو معامله گر یکسان نیستند ، عادات و فرآیندی وجود دارد که همه ما می توانیم از آنها پیروی کنیم تا اطمینان حاصل شود که عملکرد ما از پتانسیل های آن برخوردار است.
من همیشه فکر کرده ام که اندازه گیری چگونگی واکنش فرد نسبت به استرس بی امان ، فشار و شک و تردید که هنگام تصمیم گیری در معرض خطر برای زندگی ایجاد می شود می تواند یکی از جالب ترین مطالعات افراد را ایجاد کند. مدیریت عملکرد با گذشت زمان یک سفر فوق العاده شخصی است و مسئولیت کامل در مورد تصمیمات تقسیم شده با عواقب مالی عظیم ، می تواند به کشف جالب خود منجر شود.
این خودآگاهی است ، و توانایی یک معامله گر برای مدیریت ذهن خود از طریق دوره های تاریک عملکرد همیشه بیشترین تأثیر را که من از طریق حرفه خود دیده ام و از طریق مدیریت 100 معامله گران جدید در تجارت تقویت شده است. واد
برای کمک به معامله گران ما در تقویت بهتر درک می کنند که ذهن آنها در هر مقطع زمانی قرار دارد ، من اغلب به نظریه چشم انداز دانیل Kahneman اشاره می کنم که او در سال 2002 جایزه نوبل اقتصاد را کسب کرد. نظریه Kahnman در آن زمان شکستن بود ،از آنجا که این بررسی شده است که چرا ما به عنوان افراد همیشه تصمیمات حداکثر ثروت را نمی گیریم ، همانطور که مدلهای اقتصادی نئو کلاسیک پیشنهاد می کنند.
در نمودار زیر ، می بینید که چگونه یک فرد به تغییر در ارزش دستاوردهای خود پاسخ می دهد. هرچه در محور y بالاتر باشد ، فرد محتوای بیشتری دارد و در محور Y پایین تر ، ناراضی تر می شود. محور Y به سادگی منعکس کننده سود و از دست دادن است. آنچه برای درک آن بسیار مهم است این است که یک معامله گر نسبت به عملکرد خود احساس می کند ، یک مبلغ پولی ، بستگی به نحوه مقایسه عملکرد آنها با آنچه انتظار داشتند عملکرد آنها باشد بستگی دارد. بنابراین ، به عنوان مثال ، اگر یک معامله گر انتظار داشت 2000 دلار درآمد داشته باشد و آنها در واقع 4000 دلار درآمد داشته باشند ، احساس خوبی می کنند (A). اگر آن معامله گر 8000 دلار درآمد داشته باشد ، نسبت به عملکرد خود احساس بهتری می کنند (B) ، اما در نقطه C با 16000 دلار از نظر مادی احساس نمی کنند که متفاوت از زمان B. این بدان معنی است که 8000 دلار بین نقطه B و C ارزش کمتری داردآن معامله گر ، در مقایسه با 8000 دلار اول بین محور و نقطه B ، تأثیر کمتری در نحوه احساس آنها دارد.
این جالب است زیرا این بدان معنی است که یک معامله گر ممکن است در صورت مواجهه با یک فرصت بازار ، تصمیم متفاوتی اتخاذ کند اگر در نقطه C یا A. باشد. خارج از موقعیت های سودآور ، یا هیچ خطر دیگری را در پیش نگرفته است. شما می توانید خط سمت چپ نقطه C را تندتر کنید ، به این معنی که معامله گر با تصمیم گیری در مورد ریسک که اشتباه می شود ، از نظر عاطفی بیشتری از دست می دهد ، پس در صورت انجام این کار.
در سمت چپ نمودار ، خط هنوز هم بسیار تندتر است ، که نشان می دهد که از دست دادن احساس تهاجمی تر از دستاوردها می شود. معامله گران دوست دارند که خود را سریعتر به خاطر عملکرد ضعیف مجازات کنند تا اینکه خود را برای یک مثبت پاداش دهند. این زمانی است که یک معامله گر به نقطه D می رسد که تفاوت بین یک معامله گر خوب و یک معامله گر بد را می توان با وضوح بیشتری نسبت به هر زمان دیگر مشاهده کرد.
در تقویت چگونگی پاسخگویی یک معامله گر در نقطه D چیزی است که ما بسیار از نزدیک اندازه گیری می کنیم ، ما آن را انعطاف پذیری واریانس می نامیم. چگونه اعدام پس از یک رویداد شوک (یا دوره ضعیف عملکرد) در مقایسه با اعدام قبل از آن شوک تغییر می کند؟به عبارت ساده ، اگر یک معامله گر ضرر و زیان قابل توجهی را برای آنها داشته باشد ، آیا آنها می توانند متمرکز و شایسته باشند و تصمیم معاملات بعدی را بگیرند که گویی این رویداد شوک هرگز اتفاق نیفتاده است. یا همانطور که توسط استیو پیترز شامپانزه پارادوکس بسیار خوب توضیح داده شده است ، آیا معامله گر اجازه می دهد تا شامپان کاری داخلی خود تصمیمات عاطفی بگیرند که بیشتر بر عملکرد معاملات آنها تأثیر می گذارد.
پاسخ عاطفی در نقطه D بیشترین تأثیر را در موفقیت آینده آن معامله گر خواهد داشت. یک معامله گر که به "شامپانزه درونی" خود اجازه می دهد تا اکنون اقدامات خود را دیکته کند ، ممکن است در این مرحله شروع به انتقام جویی شود ، پس از رها کردن ، عقب نشینی یا امتناع شود. همه اینها نه تنها به عملکرد آنها برای آن روز یا تجارت آسیب می رساند ، بلکه مهمتر از آن می تواند مسیر پیشرفت را برای آن معامله گر تغییر دهد و منجر به عملکرد آینده بسیار متفاوتی شود. می توان این اتفاق را برای ورزشکاران حرفه ای رخ داد که در آن یک رویداد شوک (فکر کنید Tiger Woods یا Novak Jokovic) نه تنها برای بازی بعدی به عملکرد برخورد می کند بلکه این عملکرد ضعیف نیز منجر به مارپیچ شکست می شود. این به نوبه خود به اعتماد به نفس لازم برای انجام در اوج توانایی آنها آسیب می رساند.
در صورت عدم بررسی یک معامله گر ، سپس به سمت چپ نقطه D در نمودار حرکت می کند ، جایی که منحنی شروع به صاف شدن می کند و به نظر نمی رسد که ضرر دیگری در پول مهم باشد. این زمانی است که یک معامله گر خود را بیشترین آسیب ممکن را انجام می دهد. آنها همه چیز را می توانند به خطر بیاندازند زیرا از نظر احساس احساس ، نمی تواند بدتر شود. دستیابی به این نکته احتمالاً تنها دلیل شایع برای توضیح اینکه چرا اکثر معامله گران جدید شکست می خورند ، است.
با این حال ، یک معامله گر خوب قادر خواهد بود هر دو علائم جسمی و روحی را تشخیص دهد که این واقعیت را در وضعیت عاطفی برجسته می کند ، که می تواند آنها را به سمت تصمیمات ضعیف در مورد خطر سوق دهد. بنابراین بسیاری از این موارد ناخودآگاه است و بنابراین اندازه گیری و مدیریت آن دشوار است. به عنوان مثال ، ممکن است که الگوی تنفس آنها تغییر کند ، یا آنها شروع به شکار روی میز خود می کنند. ممکن است که آنها پس از متوقف شدن از موقعیت ، به بررسی بازار ادامه دهند و نتوانستند از این احساس که بازار با آنها ناعادلانه رفتار کرده است ، حرکت کنند.
از همه مهمتر ، با این حال ، یک معامله گر خوب قدرت و نظم و انضباط خواهد داشت تا بتواند به آنچه این سیگنال ها به آنها می گویند عمل کند. آنها می توانستند خود را آموزش دهند تا ذهن خود را تازه کنند و مهمترین کار را انجام دهند و دوباره روی فرصت بازار تمرکز کنند. آنها اجازه نمی دهند آنچه در تجارت قبلی یا حتی روز یا هفته قبل اتفاق افتاده است ، بر تصمیم بعدی که می گیرند تأثیر بگذارد. یک معامله گر خوب می تواند تجربیات خود را محاصره کند تا همیشه به شکلی عمل کند که احتمال تجارت بعدی را به عنوان یک موفقیت آمیز افزایش می دهد.
برای تلاش و اطمینان از این ذهنیت در تجارت تقویت ، بر اهمیت پیشرفت مستمر تأکید می کنیم تا معامله گران بتوانند بعد از هر تجربه یاد بگیرند ، سپس برای تجارت بعدی پیش روی آنها بهتر آماده شوند. با استفاده از چرخه KOLB (در زیر) می توان نشان داد که هیچ تجربه ای نباید هدر رود ، هر کاری که یک معامله گر انجام می دهد باید مورد بررسی قرار گیرد و از طریق آن فکر کند ، تا سودآوری تجربه معاملات بعدی را بیشتر کند. نه تنها بازارها همیشه در حال تغییر هستند ، بلکه تعامل ما در درون آنها نیز وجود دارد ، و تجارت از دست رفته ، به درستی بررسی می شود ، در واقع می تواند یکی از با ارزش ترین تجربیاتی باشد که یک معامله گر می تواند داشته باشد.
تأمل فوق العاده مهم است و بهترین معامله گران از این که روانشناسی آنها چیزی است که نیاز به آموزش و توسعه مداوم دارد ، آگاه هستند. من جلسات روانشناسی تجارت را به برخی از بزرگترین مدیران دارایی در لندن و نیویورک تحویل می دهم ، که همه آنها به اندازه کافی فروتن هستند تا قدردانی کنند که چقدر آسیب پذیر هستند.
هوش و توانایی معامله گر موفق یا ناموفق را از هم جدا نمی کند. بزرگترین تفاوت بین سابق و بعد ، توانایی همیشه حفظ تمرکز و آرامش از طریق آگاهی از خود است.